ما از اونجا که از اینجا رفته بودیم اونجا، دوباره کلاً برگشتیم اینجا

سپتامبر 17, 2009

ما از این به بعد قرار است مثل از این به قبل در اینجا بنویسیم. مثل همیشه در راستای طرح هر شهروند یک بی‌بی‌سی، رسانه شمایید.


ما نیز برای شرکت در انتخابات احساس تکلیف می‌کنیم

مِی 11, 2009

از آنجایی که هر کسی غیر از رییس جمهور فعلی رییس جمهور شود، ‌بهتر عمل مي‌کند ، ما تصمیم گرفتیم تا در این انتخابات شرکت کنیم. البته بعد از رای زنی‌های فراوان به این نتیجه رسیدیم که ما خودمان شرکت نکنیم و توحید کاندید شود و ما هم به صورت مغز متفکر توحید در صحنه حضور داشته باشیم ( چون طبق شواهد و مدارک موجود توحید تعطیل است). شعار انتخاباتی ما به این صورت اعلام می‌شود: «نپرسید که شما برای وطنتان چه کرده‌اید، بپرسید وطنتان برای شما چه کرده است». البته از آنجایی که توحید مشکل سربازی دارد و اعزامش بعد از انتخابات است، ما تصمیم گرفتیم با همکاری تمام وزارت‌خانه‌ها به توحید به عنوان سرباز-رئیس‌جمهور امریه بدهیم تا هم خدمت کند و هم رییس جمهور باشد. و اهداف ما به این صورت اعلام می‌شود:
جمع کردن گشت‌های ارشاد، جلوگیری از غارت بیت‌المال توسط بقیه و غارت آن توسط خودمان، مجانی و اجباری کردن عمل بینی، لیپو ساکشن و پروتز برای زیبا سازی محیط شهری و رفاه حال خودمان و بقیه، پس گرفتن بشکه‌های خالی نفت‌های فروخته شده، افزایش ساعت کار مفید ادارت به نیم‌ساعت، افزایش سرانه مطالعه به 4 دقیقه و هزاران برنامه مفید و مفرح دیگر.

کابینه و انتصابات فعلی هم به شرح زیر اعلام می‌‌شود (وزارت‌خانه‌هایی که موجود نیست را توحید بعد از انتخابات تاسیس می‌کند):

 

وزارت کشور: بهزاد، چون روابط عمومی خوبی دارد و مهم تر از آن، ریش دارد و نماز می‌خواند.
معاون اول: صابر، چون فامیل توحید ایناست.
وزارت نفت: خودم، چون پول توشه…
وزارت مسکن و شهر سازی: ممد حسین، چون یه خونه تو قرچک ساخته که البته فروش نرفته، به کار وارده.
وزارت امور خارجه: عرفان، چون داره خارج درس می‌خونه.
وزارت بازرگانی: ممد گیریزلی، چون تو شرکتشون کار بازرگانی می‌کنه.
وزارت دفاع: سحر، چون واسه کابینه یه زن لازمه و بقیه دلایل هم نمی‌شه گفت.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: با حفظ سمت به خودم دوباره، چون دوست دارم، به آلبوم زیر هارد راک هم مجوز نمی‌دم.
وزارت بهداشت: علی، چون باباش دکتره.
وزارت صنایع: محمود، چون کارخونه دارن.
وزارت کار: سیامک، چون خیلی وقته بیکاره، درد بیکاری رو خوب می‌فهمه.
وزارت ارتباطات: با حفظ سمت به ممد حسین، چون همش پایه تلفنه.
وزارت کشاورزی: محمود ( یه محمود دیگه)، چون می‌خوایم بفرستیمش تو بیابونا از دستش راحت بشیم.
وزارت علوم: علی ( یه علی دیگه)، چون درسش خوبه.
وزارت اطلاعات: حمید، چون جای دیگه‌ایی نداریم براش.
وزارت امورزنان: یک در یا داف پیدا می‌کنیم، دلیلش هم واضح است.

رئیس بانک مرکزی: عباس، فامیل توحید ایناست و اینکه تو بانک کار می‌کنه.
مدیرعامل ایران خودرو: میثم، باباش نمایشگاه داره.
وزارت جوانان: یک داف دیگر، تا در جلسات هیات دولت و سفر‌ها خوش بگذرد.

 

برای حضور در بین مردم هم قرار است جلسات هیت دولت با حضور دوستان وعلاقه مندان در کوه، کافه، سینما و … برگزار شود.

 


دروغ سیزده

آوریل 1, 2009

ما آدم شدیم. ———————————————————————————>


پارتی انتخابات

مارس 16, 2009

اگر انتخابات ایران شبیه پارتی باشد:

بعضی‌ها همیشه هستند، مهم هم نیست که باشند. از آن آدم‌‌هایی که بودنشان عادی است. تا وارد مهمانی شوند همه می’کویند :» اه! سیریش باز اومد؟ کی به این گفت بیاد؟» آنها فکر می‌کنند بسیار مهم هستند و پارتی بدون آنها لذتی ندارد. در انگلیسی به اینجور آدم‌ها می‌گویند Party Pooper . یعنی کسی روم به دیوار همیشه میرینه به پارتی‌ها. به هر حال آنها هستند، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم. باید دایورتشان کنیم.

بعضی ها خودشان را چس می‌کنند :» کیا میان؟ کی هست؟ اگه فلانی باشه من نیستم‌ها!» این دسته کمی محبوبیت دارند. متلاً بلدند گیتار یا حرکات ژان گولر بزنند. این‌ها همیشه خودشان را چس می‌کنند. مثلاً انتظار دارند منتشان را بکشیم. با این جور آدم‌ها باید قاطع بود :» ببین من کار ندارم کی میاد یا نمیاد، تو میای یا نه؟ تا یه ربع دیگه به من خبر بده.» اینجور آدم‌ها معمولاً می‌آیند.

یک سری هم بعد از مدت‌ها در پارتی ظاهر می‌شوند. در حالی که مدت‌هاست دوره‌شان گذشته. نه که مدت زیادی پارتی نمی‌آمدند، هنوز در قدیم‌ها هستند. از این دکتر‌های در پیت که تو پارتی‌ها سعی می‌کنند مجلس گرم کنند و نهایت جکشان این است که :» از یه یاروئه پرسیدن عرق خوری رو از کجا شروع کردی، گفت از زیر بغلم». خفه…

یک سری آدم‌های در پیت هم هستند. کسانی که در پارتی ها حاضرند برای جلب توجه شصت پای راستشان را در سوراخ چپ دماغشان بکنند. این‌ها معمولاً حس می‌کنند خیلی مهم هستند. از این آدم‌هایی که وقتی یک در یا داف با دیدن آنها رویش را آن‌ور می‌کند، می‌گویند :» دیدی چه پایی داد؟» به هر حال این‌ها هم باید زندگی کنند. اگر این‌ها در پارتی‌ها نباشند بعد راجع به چه کسانی غیبت کنیم؟

یک سری‌ها فکر می‌کنند به آبگوشت پارتی *  دعوت شده‌اند. قیافه‌شان چرک است، کثیف است. این‌ها هم هستند خوب. این‌ها هم آدمند، دل دارند. هر چند زیاد مهم نیستند.

یک سری‌ها هم آنهایی هستند که دعوت نیستند. اما خودشان می‌آیند. مهمان اضافی. غذا می‌خورند، مشروب می‌خورند. اکسیژن حرام می‌کنند. و نکته جالب این است که فکر می‌کنند بسیار مهم هستند. نه آقا! مجسمه میدان انقلاب از شما مهم تر است/بود.

اما از همه جالب‌تر آن دسته آدم‌هایی هستند که نمی‌آیند و پیش خودشان فکر می‌کنند با نبود آنها پارتی از بین رفته، نه، از بین نرفته. فقط بیل مغزی مثل تو یک پارتی را از دست داده. این جور آدم‌ها مثل کودکی 4 ساله هستند که با مادرشان قهر هستند و به خاطر اینکه به مادرشان ضربه بزنند، غذا نمی‌خورند. طبق آخرین بررسی ها 67٪ مادران در اینجور مواقع می‌گویند به درک، 25٪ می‌گویند :» حمید بیا این نکبت را از جلوی چشمم ببر».17٪  بقیه هم نمی‌فهمند که بچه‌شان کلاً نیست**.

* : مهمانی‌ایی که باید در آن به غایت جواد باشید، بعضی‌ها به صورت کاملاً طبیعی به غایت جواد هستند.
** : این که مجموع این اعداد از 100٪ بیشتر می‌شود در این چند ساله عادی شده.


راز‌های موفقیت یک ازدواج ناموفق

مارس 15, 2009

مرد ایده‌ال آن است که هر روز صبح یک دانه بی‌دلیل بزند توی گوش زنش تا پر رو نشود.

پ.ن: تفاهم شعری بیش نیست!
پ.ن‌2: اگر تمام مردان این کار را انجام بدهند، دنیا گلستان می‌شود.
پ.ن 3: من قول می‌دم.
پ.ن4: بر زن واجب است بعد از خوردن چک، سینی صبحانه را بیاورد.
پ.ن 5: من اصلا‍ ضد زن و این حرف‌ها نیستم، به فکر استحکام بنیان‌های خانواده هستم.
پ.ن 6: در ضمن، مهریه هم باید یک سکه باشد.
پ.ن 7: آن یک سکه را هم جاسوییچی می‌کنیم تا در مواقع ضروری به همسرمان نشان بدهیم یا بدهیم دستش.
پ.ن 8: در اسلام هم آمده زنتان را بزنید، من که الکی نمی‌گم که


سید خندان، بیست میلیون نفر

فوریه 8, 2009

آن مرد آمد. آن مرد بعد از مدت‌ها توی برق بودن، آمد.

پ.ن: امیدوارم کروبی بفهمد کی باید حرکت بدون توپ بکند.


جمله آخر تو را ؟ می کند

ژانویه 29, 2009

ببین, کل داستان کوتاه به اون جمله آخرشه… یعنی نویسنده کل داستان رو می نویسه که تو رو برسونه به اون جمله آخر. از این داستان کوتاه های بلند منظورم نیستا! از داستان های کوتاهِ  کوتاه. داستان بلند هم که هیچی, اون مال قبلاً بودن که 24 ساعت روز واسه مردم زیاد بود, یکی می نشست 14 جلد کتاب می نوشت که روی هم 11 کیلو وزن داشتن, یعد یه نفر هم اونا رو می خوند. الان خوب من خودم در طول روز حداقل یک و نیم الی سیزده ساعت وقت کم میارم. البته چند بار سعی کردم یه چند جمله از اول کتاب رو با چند جمله از وسطش بخونم, به خلاصه ایی واسه خودم درست کنم بعد برم سر جمله آخر, خوب نشد. داستان کوتاه یه چیزه دیگس, کلاً تو این دوره زمو نه همه چی داره کوتاه میشه, آشپزی, ازدواج ها, دوستیا, آدم ها… خلاصه همه چی. ام جمله آخر داستان کوتاه به چیزه دیگس, نمی دونم بچه مچه بودید مورتال کمبت بازی کردید یا نه؟! اگه بازی نکردید که خوب کودکی داغونی داشتید حتماً. یه دو تا احمق همدیگرو می زدن که یکیشون جونش تموم بشه, بعد فینیش هیم میشد, تو فینیش هیم واساده بود و  سرش گیج  می رفت, بعد طرف یه ژان گولری می زد و یارو رو می ترکوند. کل داستان کوتاه همینه, نویسنده اینقد زر می زنه که تو رو برسونه به فینیش هیم, بعد با اون جمله آخر یه رمز بزنه بترکونتت… البته تو میتونی زرنگ باشی بفهمی نویسندهِ می خواد چیکار کنه بعد تو بترکونیش. البته مگه احمقی گند بزنی به داستان؟ هان؟ داستان کوتاه اینش حال میده که سریع می رسی به آخرش. بعد کتاب رو می بندی, زل می زنی به روبرو و داری به این فک می کنی که به چی فک بکنی. البته داستان خوب اینه که وقتی بستیش تو اون کله پوکت هیچی نگذره, همین طوی زل بزنی به روبرو…


انتقال بار شمیرانات

ژانویه 16, 2009

ما از اینجا رفتیم اینجا، هر کی می‌خواد بیاد:
https://antieverythingism.wordpress.com


گزارش تصویری از سفر به غزه

ژانویه 16, 2009
ما تا آخرین قطره خون مردم غزه در کنار آنها می‌ایستیم…

به حمد ا… ما تونستیم خودمون رو به فرودگاه مهرآباد  برسونیم، اما آخر سر زمینی به غزه رفتیم. ایثار و شهادت تو چهره بچه‌ها موج می‌زد. چهره‌ها‌شون خیلی مصمم بود. به پیش برای زدن مشت محکم، به پیش برای نبرد نهایی…

p1020328qwe

غزه ما داریم می‌آییم...

ما مقداری از کمک‌های مردمی رو که به صورت نقدی، جنسی واس‌ام‌اسی بود رو برای مظلومین در بند غزه بردیم.

p1020325ert1

کمک‌های مردمی به غزه در راه است، شور و خروش در مردم جهان دمیده شده...

نبرد با دشمن تا  بن دندان مسلح سخت بود. ما آنها  را تا مرزهای سال 1254 عقب راندیم.

p1020323asd

یا مرگ یا شهادت

بازگشت پیروزمندانه مجاهدین به خاک میهن، شادی، خشوع و تواضع در چهره آنها موج می‌زد….

p1020329zxc

بازگشت ظفرمندانه ما...


مقایسه تطبیقی گوز و هنر: نظریه برتری

ژانویه 14, 2009

there is only a F between fart and art
این نوشته صرفاً ادای دینی است به تمام هنرمندان مهجور تاریخ

شباهت گوز و هنر آنقدر هست که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. تشخیص این شباهت جز برای خبرگان فن ممکن نیست. شاید این سخن در نظر اول برای شما کمی عجیب، مسخره و حتی با کمی اغراق توهین آمیز باشد. اما حتی نمی‌توان با اطمینان گفت که کدام را از روی دیگری الگو برداری کرده‌اند. اولین انسان هنرمند ـیعنی کسی که هنری را خلق کرد؛ یعنی چوبی را در جایی فرو کرد، خطی روی چیزی کشید- احتمالاً تا رسیدن به سن آفرینش هنری مدتی زنده بوده و زندگی کرده. و باز اهم احتمالاً در رمینه دیگر فعالیت‌های چشم‌گیر و نفس گیری داشته. اولین صدایی که انسان خلق کرده همین صدای گوز بوده است. که بعد از شتیدن آن با تعجب به اطراف نگاه کرده است. البته در طول تاریخ اخلاق گرایان برای اثبات خلاف این موضوع به خودشان و دیگران جمله «هنر برتر از گوز آمد پدید» را به وجود آورده‌اند که در اثر کثرت استعمال تبدیل به «هنر برتر از گوهر آمد پدید» شد. کلاً این اخلاق گرایان در طول تاریخ ماله به دست به دنبال پر کردن تمام سوراخ‌های غیر اخلاقی بودند، غافل از این‌که وجودشان در گروی همین سوراخ‌های غبر اخلاقی است. حال به اجمال به شباهت‌های این دو پدیده دوست داشتنی و انسانی می‌پردازیم:

1 – هر دو در ذات انسان هستند.
2 – انسان در خلق آن‌ها نقشی ندارد، آن‌ها خودشان می‌آیند و می‌روند.
3 – اما نمی‌شود نقش علاقه، استعداد و پشت‌کار را نادیده گرفت.
4 –  ما در انتخاب نوع ،  شدت و ماندگاری  آن‌ها نقشی نداریم.
5 – ما فقط می‌توانیم مواد اولیه مناسب تهیه کنیم و منتظر بمانیم.
6 – آدم در برابر هر دو متعهد است.
7 – هنر و گوز هر دو درونی‌ هستند، یعنی از درون به بیرون مي‌روند.
8 – در تنهایی معنا و لذت ندارند، مفهوم آن‌ها بیشتر جمعی است تا فردی.
8 – هر دو می‌توانند تاثیرات مهمی بر محیط اطرافشان بگذارند.
9 – از محیط تاثیر می‌پذیرند و بر محیط تاثیر می‌گذارند.
10 – بعضی از آن‌ها بسیار پر سر و صدا هستند  و بعضی نه.
11 – هر کس سبک مخصوص به خودش را دارد.
12 – هم آدم‌ها را می‌توان از روی آن‌ها  شناخت و هم آن‌ها را از روی آدم‌ها.
13 – بعد از آفرینش آن‌ها قادر به ایجاد تغییر درآن‌ها نیستسم، فقط می‌توانیم محل را ترک کنیم.
14 – بعضی وقت‌ها به شدت مایه آبروریزی هستند.
15 – در اکثر مواقع آفریننده به آنها افنخار می‌کند.
16 – بعضی از آن‌ها آنقدر افتضاح هستند که آفریننده حاضر به قبول آن نیست.
17 – هر دو می‌توانند در آدم‌ها جنب و جوش درونی ایجاد کنند.
18 – بعضی وقت‌ها بدون این‌که بفهمیم تحت تاثیر آن‌ها هستیم.
19 – تاثیر آن‌ها بر روی دیگران بیشتر از خودمان است.
20 – و نهایتاً این‌که زور و اجبار در هر دو منتهی به افتضاح می‌شود.

برای فهم این موضوع، علاوه بر تلاش‌های فردی و جمعی، نیاز به  تلاش‌های نظری روشن بینانه نیز هست. آدمی، گوز و هنر هر سه هم‌چون تار و پودی در هم تنیده بوده در بستر زمان حرکت رو به جلویی دارند و هدفشان چیزی جز راحتی درونی بشر نیست.
به امید روزی که به هر گوز به عنوان یک اثر هنری، و به هر اثر هنری به عنوان یک گوز نگریسته شود.